سوال ششم
ما آمدیم از هر سو و فکر کردیم آب را نوشیده ایم
اینجا نگاه تو در دانشگاه زیر ماشین ماند
نگاه استاد و شاگرد به جاشکری افتاد
ودر فنجان نوشته ایم قهوه ی تلخت را
و سر کشیدیم /
در روی این میز جاده را سمت صورت گرفتیم
که بگذریم با سرعت بنز
کشیده ام و زده ام این سوهان را به روی رنگ
رنگ خاکستری ام افتاد ونوری از ستاره ای
وکلیدش بر در ِ آن صبح قفل .
به در خانه ای خلوت آمدم
که در آن من بودم و صبحانه ام
روی میز این را مردانی از من پرسیده اند
سوال ششم را از سوراخ در دیده ای
و دستگیره ی در را مشاهده کردی
نقره ای بود،
بیرون آوردی دستت را از سر موی
نقره ای بود /
بازار از طرف چب به کوچه ی راست پیچید
در پیچ اول
مغازه ی شیرینی فروشی بود
هیچکس نمیدانست من لباس ِ پاپیونی پوشیده بودم /
به چب ایستادند، به راست سربازان
وعروسک کوکی چپید توی کوچه
آجرو جارو و اجتناب اگر بر سر من ریختند
مغازه را از سر ِ راه و از پارچه و مکنت دور دیدی
میز را در دیده ات روی ِ مراحل زمین گذاشته ای
ولباس سفید را از سالهای مه برداشتی
دوباره صاحب را از من دور دیده ای
سگ پشمالو دانشمند را از بلد ِ دور گم کرد
** **
واق واق، چرا پاچه ی پای تو شنی است/
** **
نقش نقاره و نخ بلند روی دهان و قلبت پیچید
نخ افتاد و قرقره برویش و نقاره
و بادامی ،
وریاضت کشید بروی میز .
وسر ِ میز، سفره را تکان دااد
زن جوان/
بادام وشکوفه هایت را باد به فراموشی سپرد /